اهمیت و ضرورت شورا (2)






شیوه عمل پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه (علیهم السّلام)

اخلاق رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرآن بود و عمل او در مشورت مصداق آیه شریفه:
«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله.» 44
با آنان مشورت کن، پس چون تصمیم گرفتى باید بر خدا توکل کنى.
آن حضرت در امور مختلف مشورت مى‏کرد، 45 آن‏گاه تصمیم مى‏گرفت وعمل مى‏کرد، چنانکه از حضرت رضا (علیه السّلام) وارد شده است :
«ان رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کان یستشیر أصحابه ثم یعزم على ما یرید.» 46
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب خود مشورت مى‏کرد، سپس بر آنچه مى خواست تصمیم مى‏گرفت .
البته این مشورتها در امورى بود که مربوط به امت مى‏شد: «أمرهم شورى بینهم.» ، همان طور که ضمیر «هم» در این بیان بیان شریف گویاى این حقیقت است . مشورت در آنچه مربوط به اوامر خدا و رسولش مى‏شد صورت نمى‏گرفت ، زیرا «اجتهاد» در مقابل «نص» معنا ندارد. یعنى در مقابل حکم صریح خداوند و فرستاده‏اش ، اعمال رأى و نظر مجاز نیست . آیات متعددى اجتهاد مقابل نص را منتفى ساخته است :
«فلا و ربک لایؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى أنفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً.» 47
نه به خدایت سوگند که ایمان نمى‏آورند تا تو را در اختلافهاى خویش حاکم کنند، سپس در دلهاى خود از آنچه حکم کرده‏اى ، ملالى و فشارى نیابند و کاملاً تسلیم گردند.
مشاهده مى‏شود که نشانه‏هاى ایمان واقعى در آیه فوق، پذیرفتن حکم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در موارد اختلاف و راضى بودن به آن و عدم احساس ناراحتى از آن و اجراى آن در مقام عمل و به طور کامل تسلیم حق بودن است . این آیه هرگونه اجتهاد در مقابل نص پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اظهار عقیده در مواردى را که حکم صریح از طرف خدا و پیامبرش درباره آن رسیده باشد نفى مى‏کند. 48 و نیز فرمود:
«و ما آتاکم از الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا.» آنچه را که پیامبر براى شما آورده است بگیرید و آنچه را از آن برحذر داشته است ترک کنید. 49
در اینجا نیزمردم را به پذیرش کامل پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد است و این آیه شامل همه اوامر ونواهى پیامبر و پذیرش آنها مى‏شود.50 زیرا او امر و نهى نمى کند مگر از جانب خدا .51 و فرمود:
«و ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله أمراً ان یکون لهم الخیرة من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالاً مبیناً .» هیچ مرد و زن با ایمانى را نمى‏رسد که هرگاه خداوند و پیامبرش دستورى دادند، از پیش خود اختیارى داشته باشند و هر کس نافرمانى خدا و فرستاده‏اش را پیشه سازد، در گمراهى آشکار به سر مى‏برد.52
و فرمان داد:
«یا ایها الذین امنوا اطیعو الله و اطیعو الرسول و أولى الامر منکم.» 53
اى اهل ایمان ، از خدا و رسول او و اولى الامر پیروى و فرمانبردارى کنید.
در اینجا نیز دستور اطاعت از پیامبرى را مى‏دهد که معصوم است و هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى‏گوید و اطاعت او اطاعت خداست . اطاعت از خداوند ، مقتضاى خالقیت و حاکمیت ذات اوست ولى اطاعت از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مولود فرمان پروردگار است و به تعبیر دیگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است، و پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) واجب الاطاعة بالغیر. 54 اساساً هدف از فرستادن پیامبران اطاعت و فرمانبردارى همه مردم از آنهاست:
«و ما أرسلنا من رسول الاّ لیطاع باذن الله.» 55
ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه مردم به امر خدا از او اطاعت کنند.
در اینجا، با بیان «باذن الله » مشخص کرده است که هر چه پیامبران الهى دارند از جانب خداست و به عبارت دیگر وجوب اطاعت آنها بالذات نیست، بلکه آن هم به فرمان پروردگار و از ناحیه اوست . 56 راه اطاعت خدا، فرمانبردارى فرستاده اوست و نشانه دوستى خدا ، اطاعت رسول است .
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله.»57
اى پیامبر به مردم بگو اگر خدا را دوست دارید مرا پیروى کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
بنابراین آنچه مى‏توانست مورد مشورت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با امتش قرار گیرد، امورى بود خارج از اوامر و نواهى الهى و فرامین آن حضرت . در این راستا با نمونه‏هاى متعددى از مشاوره‏هاى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روبه‏رو هستیم که بدانها اشاره مى‏شود.

نمونه‏هاى متعددى از مشاوره‏هاى رسول خدا

از نمونه‏هاى برجسته شیوه مشورت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جنگ بدر است که آن حضرت در اصل جنگ ، تعیین موضع نبرد و اسیران جنگ با یاران خود مشورت کرد.
این نبرد در سال دوم هجرى روى داد . در جمادى الاولى سال مزبور به پیامبر گزارش رسید که کاروانى از قریش با مال التجاره فراوان به طرف شام مى رود و آن حضرت به منظور مقابله به مثل از مدینه خارج شدند و به تعقیب کاروان رفتند، اما به آن دست نیافتند و کاروان به شام رفت. پس از مدتى مأموران پیامبر گزارش دادند که کاروان در حال بازگشت است . پیامبر با 313 نفر در ماه رمضان سال دوم براى مصادره اموال قریش در ازاى اموال مصادره شده مسلمانان از مدینه خارج شدند . کاروانیان که در نهایت احتیاط عمل مى کردند ، متوجه حرکت نیروهاى مدینه شدند و کسى را براى طلب کمک از مکه فرستادند و مسیر کاروان را نیز تغییر داده ، ازحاشیه دریاى سرخ به سمت مکه رفتند. نیروى کمکى مکه با تجهیزات کامل به سمت منطقه گزارش شده حرکت کرد . مسلمانان مى‏بایست تصمیم مى گرفتند که کاروان را تعقیب کنند، یا با گروه نظامى قریش روبرو شوند و یا به مدینه باز گردند . پیامبر، یاران خود را در جریان کار گذاشت و از آنان خواستار نظر شد: «فاستشار الناس و أخبرهم عن قریش.» 58 نخست ابوبکر برخاست و گفت: «این قریش و گردان آن هستند، هرگز به آنچه کافر شده‏اند ایمان
نیاورده‏ند و از (اوج) عزت به (حضیض ) ذلت سقوط نکرده‏اند و ما نیز با آمادگى براى نبرد بیرون نیامده‏ایم.» 59 سپس عمر برخاست ومانند همان سخنان را گفت . 60 آن گاه مقداد برخاست و گفت :«اى رسول خدا آنچه خداوند برایت مقرر فرموده عمل کن که ما با تو هستیم . به خدا سوگند ما آنچه را که بنى اسرائیل به موسى گفتند به تو نمى گوییم که : «فاذهب أنت و ربک فقاتلا انّا ههنا قاعدون» 61 (تو با پروردگارت بروید وخودتان جنگ کنید که ما اینجا نشسته و منتظریم ). بلکه مى‏گوییم تو و پروردگارت بروید وبجنگید و ما هم همراه شما جنگ مى کنیم ، و سوگند به آن کسى که تو را به حق برانگیخته است ، اگر ما را تا «برک الغماد» 62 برانى همراه تو خواهیم آمد تا بدانجا برسى» . رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مقداد را ستود و در حقش دعا کرد . آن گاه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) باز هم فرمود: «اشیر و علىّ اَیها النّاس» (اى مردم آراى خود را بگویید) و مقصود حضرت انصار بودند . زیرا آنها از طرفى اکثریت داشتند و از طرف دیگر پیمانى که با پیامبر در عقبه بسته بودند، پیمان دفاعى بود. از این رو رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى خواست نظر آنان را در این خصوص بداند. سعدبن معاذ برخاست و گفت :
« اى رسول خدا ما به تو ایمان آورده و تو را تصدیق کرده‏ایم و گواهى مى دهیم که هر چه آورده‏اى حق است و روى همین اساس به تو عهد و پیمان دادیم که بشنویم و فرمانبردارى کنیم . اى رسول خدا، حرکت کن! و سوگند به کسى که تو را به حق فرستاده است اگر پهناى این دریا را طى کنى و در آن فرو روى ، ما نیز پشت سر تو خواهیم بود و حتى یک نفر از ما تخلف نخواهد کرد . براى مإ؛ع‏عّ‏ّ هیچ دشوار نیست که فردا با دشمن روبرو شویم که ما در جنگ سخت شکیبا و هنگام برخورد با دشمن پا برجا و ثابت قدم هستیم . امیدواریم خداوند رفتارى از ما به تو نشان دهد که چشمت را روشن کند».
سخنان سعد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را خوشحال کرد و نشاطى در او به وجود آورد، پس فرمود: «به راه افتید و بشارت باد شما را که خداوند ( پیروزى بر) یکى از این دو گروه را به من وعده داده است (یا تصاحب کاروان و یا پیروزى بر قریش). سوگند به خدا. گویى هم اکنون جاى کشته شدنشان را در پیش روى خود مى‏بینم.» 63
پس از این جلسه مشورتى ، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از منزل «ذفران» حرکت کرد و از گردنه‏اى که موسوم به «اصافر» بود گذشت و به سوى قریه‏اى که در پایین گردنه قرار داشت و آن را «دبه» مى گفتند سرازیر شد و «حنان» را که تپه ریک بزرگى چون کوه بود در طرف راست قرار داده، همچنان بیامد تا نزدیک «بدر» فرود آمد. 64 «بدر» منطقه وسیعى است که جنوب آن بلند و شمال آن پست و سرازیر مى‏باشد، در این دشت، آبهاى مختلفى به وسیله چاههایى که در آن حفر شده بود، وجود داشت و پیوسته محل توقف کاروانها بود . 65 در اینجا پیامبر به کسب اطلاعات مشغول شد . چاههاى بدر در وسط آن وادى قرار داشت و مسلمانان زودتر از قریش به چاهها رسیدند و در کنار اولین چاه فرود آمد . حباب بن منذر پیش آمده گفت : «اى رسول خدا آیا فرمان الهى است که در اینجا فرود آمده‏اى و ما هم باید فرود آییم و گامى پس و پیش نگذاریم یا تدبیر و مصالح نبرد و مقتضیات آن را در نظر گرفته‏اى ؟» فرمود: «فرمان خاصى نرسیده است ، بلکه تدبیر جنگى است.» حباب گفت : «اینجا مناسب نبرد نیست ، دستور دهید تا آخرین چاه که به دشمن نزدیک است پیش رویم و در آنجا اردو کنیم .» رسول خدا فرمود: «رأى صواب
همان است که تو گفتى .» 66 واقدى در نقل این امر مى نویسد پس از فرود آمدن در کنار اولین چاه، پیامبر از اصحاب خود نظر مشورتى خواست و فرمود: «أُشیر وا على فى المنزل» 67 (درباره این مکان که فرود آمده‏ایم نظر دهید ). پس حباب بن منذر برخاست و نظر داد . بدین ترتیب با رهبرى حکیمانه پیامبر و توجه آن حضرت به رأى و اندیشه دیگران و عمل به مشورت و بهره‏گیرى از روشهاى نظامى درست و بجا و با وجود روح سرشار از ایمان و عقیده و حاکمیت فرهنگ جهاد و شهادت در سپاه اسلام، با وجود آنکه مسلمانان حدود یک سوم نیروى دشمن بودند و از امکانات نظامى اندکى برخوردار بودند، به پیروزى چشمگیرى دست یافتند . آن حضرت درباره اسیران این نبرد نیز با اصحاب خود مشورت کرد. 68.
در نبرد احد نیز پیامبر با اصحاب خود به مشورت پرداخت . یعنى پس از آنکه نیروهاى اطلاعاتى پیامبربه آن حضرت گزارش دادند که قریش در تدارک حمله به مدینه است‏69، آن حضرت در نحوه مقابله با لشکر قریش، یک شوراى نظامى تشکیل داد و فرمود: «أشیروا علىّ!» 70 (نظر مشورتى خود را بیان کنید) . عبداللّه بن ابىّ، سر کرده منافقان مدینه پیشنهاد کرد که در شهر بمانند و با دشمن روبه‏رو شوند وگفت : «اى رسول خدا، ما در جاهلیت داخل شهر مى جنگیدیم و زنان و کودکان را در این حصارها جاى مى دادیم و با ایشان مقدارى سنگ قرار مى‏دادیم به طورى که به خدا سوگند، گاهى یک ماه بچه‏ها مى توانستند ما را با آوردن سنگ در مبارزه با دشمن یارى کنند و خانه‏هاى مدینه را به گونه‏اى به هم متصل مى‏کردیم که از هر سو چون دژى بود که زنها و بچه‏ها از بالاى حصارها سنگ مى‏زدند و ما در کوچه‏ها با شمشیرهایمان نبرد مى‏کردیم » . اما نوجوانانى که در بدر حضور نداشتند خواهان بیرون رفتن ورویارویى با دشمن بودند. برخى ازمردان کامل و خیرخواه و خبیر چون حمزة بن عبدالمطلب، سعد بن عباده، نعمان بن ثعلبه و برخى دیگر از اوس و خزرج هم نظرشان بر پیکار رویاروى در خارج از شهر بود آنها گفتند: «اى رسول خدا ، مى‏ترسیم دشمن گمان کند که ما از ترس مقابله با آنها از شهر خارج نشده‏ایم و این امر موجب گستاخى و جرأت آنها نسبت به ما شود» آن گاه نبرد بدر را یادآور شدند وخود را خواهان یکى از دو نیکوترین (احدى الحسنیین): شهادت یا پیروزى معرفى کردند. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از شنیدن سخنان هر دو گروه، نظر اکثریت مبنى بر خروج از شهر و مقابله رویاروى با دشمن را پذیرفت ؛ به خانه رفت و لباس رزم پوشید.71
مشاهده مى‏شود که چگونه پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با یاران خود به مشورت مى‏نشیند و از استبداد رأى سخت پرهیز مى‏کند این گونه مشورت کردن شیوه عمل آن حضرت بود، چنانکه در نبرد احزاب یا خندق نیز با اصحاب خود مشورت کرد. 72 و نیز در پیکارهاى بنى قریظه و بنى نضیر در برخورد با یهود مدینه چنین کرد. 73 همچنین در روز حدیبیه، 74 در فتح مکه زمانى که شنیدابوسفیان مى آید، 75 در غزوه طائف پس از محاصره آنها، 76 و در غزوه تبوک با اصحاب خود مشورت کرد. 77
اینها نمونه‏هایى از مشورتهاى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در امور نظامى بود، آیا آن حضرت در مسائل غیر نظامى هم مشورت مى کرد؟ یا فقط در مصالح جنگى با فرماندهان نظامى و اصحاب خود مشورت مى‏کرد؟ مورخان و اهل حدیث و تفسیر مواردى را نقل کرده‏اند که پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در امور غیر نظامى نیز مشورت کرده‏اند و این گویاى آن است که لزوم شورا و مشورت منحصر به امور نظامى و اداره حکومت نیست ، بلکه شامل همه امور فردى، خانوادگى ، اجتماعى ، سیاسى، نظامى و غیره است .
ابن اسحاق ، واقدى، بخارى، مسلم، احمد حنبل، ترمذى، بیهقى و بسیارى دیگر نقل کرده‏اند که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره کسانى که به عایشه تهمت زده بودند از اصحاب نظر خواست و همچنین در این حادثه با على بن أبى طالب و أسامة بن زید مشورت کرد. 78 مفسران اهل سنت در ذیل آیات 11 تا 16 سوره نور که مربوط به افک (تهمت عظیم ) است به این حادثه پرداخته‏اند و شأن نزول این آیات را همین حادثه ذکر کرده‏اند، 79 که البته به این صورت جاى تردید در آن بسیار است .80
از امور دیگرى که نقل شده است پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشورت مى‏کرد، اعزام افراد براى اداره امور یک منطقه و فرماندارى و حکومت بخشى از مناطق تحت اداره مسلمانان بوده است . 81
بدین ترتیب ، روش عملى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن بود که در موارد گوناگون مشورت مى کرد و با وجود آنکه معصوم بود و از نظر فکر و تدبیر نیازى به مشورت نداشت، این سنت نیکو را پاس مى داشت. اوصیاى گرامى آن حضرت نیزکه حافظان واقعى سنت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند این گونه رفتار مى‏کردند. على بن ابى طالب (علیه السّلام) از یاران خود مى خواست که دست ازمشورت برندارند: «فلا تکفٌوا عن مقالة بحق، أو مشورة بعدل.» 82 (ازگفتن سخن حق و یا مشورت عدالت آمیز، خوددارى مکنید) . در نامه‏اى به سران سپاهش نوشت :
«من عبدالله على بن أبى طالب امیرالمؤمنین الى أصحاب المسالح: أما بعد، فان حقاً على الوالى الا یغیر على رعیته فضل ناله، ولا طول خس به ، و ان یزیده ما قسم الله له من نعمه دنواً من عباده و عطفاً على اخوانه الا و ان لکم عندى الا احتجر دونکم سرا إلاّ فى حرب ، ولا اطوى دونکم امرا الا فى حکم ...»83
از جانب بنده خدا على بن ابى طالب امیر مؤمنان به نیروهاى مسلح و نگهدارنده مرزها:
اما بعد، حقى که بر والى و زمامدار ، انجام آن لازم است این است که فضل و برترى که به او رسیده و مقام خاصى که به او داده شده نباید او رانسبت به رعیت دگرگون کند و این نعمتى که خداوند به او ارزانى داشته باید هر چه بیشتر او را به بندگان خدا نزدیک و نسبت به برادرانش رئوف و مهربان سازد. آگاه باشید! حق شما بر من این است که جز اسرار جنگى، هیچ سرى را از شما پنهان نسازم و در امورى که پیش مى آید جز حکم الهى کارى بدون مشورت شما انجام ندهم.
آن پیشواى حق و عدل چنین مى کرد و در آنچه مربوط به مردمانش مى شد با آنان مشورت مى کرد. نصربن مزاحم منقرى نقل کرده است که چون آن حضرت آهنگ رفتن به شام کرد، مهاجران و انصار را فرا خواند و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت :
«اما بعد فانّکم میامین الرأى ، مراجیح الحلم،مقاویل بالحق ، مبارکوا الفعل والامر . و قد اردنا المسیر الى عدّونا و عدّوکم فاشیروا علینا برأیکم.»84
اما بعد، بى گمان شما کسانى هستید که نظرتان محترم، خردتان ارجمند ، سخنتان حق و کردار و رفتارتان نیکوست. و اکنون آهنگ آن کرده‏ایم که سوى دشمن خود و شما رهسپار شویم، پس نظر مشورتى خود را اعلام دارید.
اسوه‏هاى مکتب پیامبر، همگى پایبند و متعهد به شورا بودند، چنانکه فضیل بن یسار گوید: «استشارنى ابوعبدالله (علیه السّلام) مرة فى امر» (امام صادق (علیه السّلام) یک بار در مسأله‏اى از من نظر مشورتى خواست ) فضیل اضافه مى کند که من عرض کردم که چون منى براى شما مشاورباشم و نظر بدهم؟ (آخر من در برابر شما چه نظرى دارم و شما امام هستید). حضرت فرمود: «نعم،اذا استشرتک.» 85 (آرى ، هرگاه از تو مشورت خواستند نظر بده).
بنابراین، چنین نیست که انسان صاحب رأى واندیشه با افراد پایینتر از خود مشورت نکند. مرحوم شیخ حر عاملى این گونه احادیث را در بابى با عنوان : «جوازمشاورة الانسان من دونه » آورده است که بیانگر همین حقیقت است . پیشوایان معصوم و مظاهر همه اسما و صفات خدا و انسانهاى کامل مشورت مى‏کردند.
مرحوم سید بن طاوس نقل کرده است که موسى بن مهدى عباسى که از جانب امام کاظم (علیه السّلام) احساس خطر مى‏کرد ، تصمیم گرفته بود که با آن حضرت برخورد کند و تهدید کرده بود و سوگند یاد کرده بود که امام را زنده نگذارد . على بن یقطین با نامه‏اى مخفیانه امام را در جریان امر قرار داد. پس از رسیدن نامه به امام، آن حضرت اهل بیت و شیعیان و اصحاب خاصشان را فرا خواندند و ازآنها نظر خواستند و فرمودند: «ما تشیرون فى هذا؟» آنها نیز نظر مشورتى خود را مبنى بر آنکه وظیفه خود مى‏دانند که در هر حال با امام باشند و اینکه باید مراقب بود که بهانه به دست دشمن نداد، ابراز کردند . 86 حسن بن جهم نیز گوید: نزد حضرت رضا (علیه السّلام) بودیم که صحبت پدر گرامى ایشان شد. حضرت فرمود: «با آنکه عقلى چون عقل او نبود و عقلش برتر از همه بود، اما گاهى با خدمتکار سیاه سودانى خویش مشورت مى‏کرد.» به امام عرض شد : «آیا شما هم با چنین فردى مشورت مى‏کنید؟» حضرت رضا فرمود: «آرى ، چه بسا خداوند تبارک و تعالى حق و آن چیزى را که ما مى خواهیم بر زبان او جارى سازد.» 87
این برخورد پیشوایان معصوم (علیهم السّلام) با ناباورى بسیارى روبه‏رو مى شد که چگونه ممکن است امامى از آنها، نظر بخواهد؟ معمر بن خلاد گوید: حضرت رضا از فردى به نام سعد نطر خواست و او با ناباورى گفت : : «من براى شما نظر دهم؟» و حضرت در حالى که که چهره درهم کشیده بود و عصبانى مى نمود فرمود: «به یقین رسول خدا با یارانش مشورت مى کرد، سپس بر آنچه مى خواست تصمیم مى‏گرفت .» 88
آنها خود را برتر از آن نمى‏دیدند که مشورت نکنند و حتى از آنچه دیگران مى دانند سود نبرند، چنانکه على بن مهزیار گوید که امام جواد (علیه السّلام) در نامه‏اى به من خواست تا از فلان کس براى آن حضرت نظر مشورتى بخواهد زیرا او به مسائل منطقه خود و چگونگى عمل حکام واقفتر است؛ وحضرت تأکید کرده بود : «فان المشورة مبارکة ، قال الله لنبیّه فى محکم کتابه:و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله.» 89(بى گمان مشورت مبارک و میمون است و خداوند در محکم کتاب خویش به پیامبرش فرموده است : و در کار با آنان مشورت کن، پس چون تصمیم گرفتى باید بر خدا توکل کنى).
بدین ترتیب سیره معصومان و سنت عملى آنها بر مشورت بود و پیروان آنها نیز باید پایدار این سنت نیکو در همه عرصه‏هاى فردى و اجتماعى و سیاسى و حکومتى و غیره باشند. اما براى حفظ درست این سنت نیکو، مرزهایى باید رعایت شود، چنانکه حلبى از امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده است که آن حضرت فرمود:
«ان المشورة لا تکون الا بحدودها فمن عرفها بحدودها والا کانت مضرتها على المستشیر اکثر من منفعتها له ...»90
بى گمان مشورت معنا نمى یابد مگر به رعایت حدود آن . پس آن که مشورت را با حدودش بشناسد (و رعایت کند ازآن بهره درست ببرد) و در غیر این صورت زیانهاى ناشى ازآن بر مشورت کننده ازمنافع آن بیشتر خواهد بود.این مرز شناسى را در چند محور مرور خواهیم کرد، اینکه با چه کسانى باید مشورت کرد، با چه کسانى نباید مشورت کرد و وظیفه مشورت کننده و مشاور چیست.

پی نوشت ها:

44- قرآن ، آل عمران /159.
45- برخى گفته‏اند فرمان «و شاورهم فى الأمر» تنها مربوط به امور جنگ است و مسائل دیگر را شامل نمى‏شود و نظر برخى بر این است که دستور شورى و مشورت همه امور قابل مشورت را شامل مى‏شود که بر صحت قول دوم هم سیاق کلام و لفظ آیات دلالت دارد و هم سیره حضرت ختمى مرتبت. نظر رشید رضا بر این است که فرمان مشورت با امت همه امور را در بر مى‏گیرد، اعم از جنگ و صلح و به طور کلى شامل همه مصالح دنیوى است : «و شاورهم فى الامر العام الذى هو سیاسة الامة فى الحرب و السلم و الخوف والا من و غیر ذلک من مصالحهم الدنیویة .» تفسیر المنار، ج 4، ص 199؛ مرحوم آیة الله محمد حسین نائینى درباره شورا مى‏نویسد: «به نص کلام مجید الهى عز اسمه و سیره مقدسه نبویه صلى الله علیه و آله که تا زمان معاویه محفوظ بود، این حقیقت ازمسلمات اسلامیه است . ودلالت آیه مبارکه : «و شاورهم فى الامر» که عقل کل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلا امت مکلف فرموده‏اند بر این مطلب در کمال بداهت و ظهور است، چه بالضروره معلوم است مرجع ضمیر جمیع نوع امت و قاطبه مهاجرین و انصار است نه اشخاص خاصه؛ و تخصیص آن به خصوص عقلا وادبا به حل و عقد از روى
مناسبت حکمیه و قرینه مقامیه خواهد بود، نه از باب صراحت لفظیه؛ و دلالت کلمه مبارکه - فى الامر - که مفرد محلى و مفید عموم اطلاقى است بر اینکه متعلق مشورت مقرره در شریعت مطهره کلیه امور سیاسیه است، هم در غایت وضوح . و خروج احکام الهیه عزّ اسمه از این عموم از باب تخصص است نه تخصیص و آیه مبارکه : «و امرهم شورى بینهم» اگر چه فى نفسه برزیاده از رجحان مشورت دلیل نباشد لکن دلالتش بر آنکه وضع امور نوعیه بر آن است که به مشورت نوع برگزار شود ، در کمال ظهور است .» تنبیه الامة و تنزیه الملة ، صص 53-54.
46- المحاسن، ص 601 ؛ وسائل الشیعة ، ج 8، ص 428؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 101.
47- قرآن، نساء /65.
48- ر.ک: تفسیر نمونه، ج 3، صص 455 - 456.
49- قرآن ، حشر /7.
50- ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن ، ج 19، ص 204.
51- التبیان فى تفسیر القرآن، ج 9، ص 564.
52- قرآن ، احزاب /36.
53- قرآن، نساء /59.
54- ر.ک: تفسیر نمونه، ج 3، صص 434 - 435.
55- قرآن، نساء /64.
56- ر.ک: تفسیر نمونه، ج 3، صص 450-451.
57- قرآن، آل عمران /31.
58- سیرة ابن هشام، ج 2، ص 253؛ تاریخ الطبرى ، ج 2، ص 434؛ البدایة و النهایة ، ج 3، ص 320؛ قریب به همین: المغازى ، ج 1، ص 48؛ السیرة الحلبیة، ج 2، ص 149؛ الطبقات الکبرى، ج 2، ص 14؛ دلائل النبوة بیهقى ، ج 3، ص 34؛ الکامل فى التاریخ ، ج 2، ص 120.
59- «انها قریش و خیلائها ما آمنت منذ کفرت و ما ذلت منذ عزت ولم نخرج على اهبة للحرب.» بحارالانوار ، ج 19، ص 217.
60- «یا رسول الله انها قریش و عزها و الله ما ذلت مند عزت، والله ما آمنت منذکفرت ، والله لا تسلم عزها ابداً و لتقاتلنک فاتهب لذلک اهبته و اعد لذلک عدته.» (اى رسول خدا، به خدا سوگند این قریش است و از آن زمانکه با عزت بوده به خوارى سقوط نکرده وبه خدا از هنگامى که کافر شده، ایمان نیاورده است و به خدا هرگز عزتش را از دست نمى دهد و با شدت خواهد جنگید، تو هم باید در خور آنان و با همان آمادگى و ساز وبرگ با آنها روبه رو شوى). المغازى، ج 1، ص 48؛ السیرة الحلبیة ، ج 2، ص 150؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 74.
61- قرآن،مائده /24.
62- برک الغماد نام جایى است در راه یمن در فاصله پنج شب راه از مکه از راه ساحلى . ر.ک: معجم البلدان، ج 1، صص 399 - 400 ؛ الروض المعطار، ص 86؛البدایة والنهایة ، ج 3، ص 118؛ و برخى آن را شهرى در حبشه ذکر کرده‏اند. ر.ک: تاریخ الطبرى، ج 2 ، ص 434 ؛ الکامل فى التاریخ ، ج 2، ص 120.
63- سیرة الن هشام ، ج 2، صص 253 - 254 ؛ المغازى، ج 1، صص 48 - 49 ؛ الطبقات الکبرى، ج 2، ص 14؛ تاریخ الطبرى ، ج 2، صص 434 - 435؛ الکامل فى التاریخ ، ج 2، ص 120؛ دلائل النبوة بیهقى ، ج 3، ص 34.
64- سیرة ابن هشام، ج 2، ص 254؛ الکامل فى التاریخ ، ج 2، ص 120.
65- ر.ک: معجم البلدان ، ج 1، ص 358 ؛ الروض العطار، ص 82.
66- سیرة ابن هشام، ج 2، صص 259 - 260؛ و نیز ر.ک: الطبقات الکبرى،ج 2، ص 15؛ تاریخ الطبرى ، ج 2، ص 440؛ الکامل فى التاریخ ، ج 2، ص 122؛ الدرالمنثور ، ج 2، ص 90.
67- المغازى، ج 1، ص 52؛ مقریزى مى نویسد: «واستشار اصحابه فى المنزل» امتاع الاسماع، ج 1، ص 77.
68- مسند احمد حنبل، ج 3، ص 243؛ سنن الترمذى، ج 4، ص 186؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 12، ص 60.
69- ر.ک: المغازى ، ج 1، صص 203 - 204؛ الطبقات الکبرى ، ج 2، ص 37؛ السیرة الحلبیة ، ج 2، ص 218.
70- المغازى ، ج 1، ص 209.
71- المغازى، ج 1، صص 209 - 211؛ سیرة ابن هشام ، ج 3، ص 7؛ الطبقات الکبرى، ج 2، ص 38؛ تاریخ الطبرى، ج 2، ص 502 - 503؛ السیرة الحلبیة ، ج 2، صص 218 - 219 ؛ الکامل فى التاریخ ، ج 2، ص 150.
72- المغازى، ج 2، صص 444 - 445 ؛ سیرة ابن هشام، ج 3، ص 239؛ امتاع الاسماء، ج 1، ص 219؛ الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 181؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 142؛ التفسیر الکبیر، ج 9، ص 67؛ کحل البصر، ص 106؛ انساب الاشراف ، ج 1، ص 346.
73- الدرالمنثور، ج 2، ص 90.
74- سنن بیهقى ، ج 9، ص 218؛ مسند احمد حنبل ، ج 4، ص 328؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 142.
75- مسند احمد حنبل ، ج 3، ص 257؛ فتح البارى ، ج 13، ص 420.
76- الکامل فى التاریخ ، ج 2، ص 267.
77- السیرة الحلبیة، ج 3، ص 142.
78- سیرة ابن هشام ، ج 3، صص 344 - 345 ؛ تاریخ المدینة المنوره ، ج 1، صص 311 - 340؛ امتاع الاسماع ، ج 1، ص 208؛ سنن الترمذى ، ج 5، ص 311؛ دلائل النبوة بیهقى ، ج 4، ص 68؛ مسند احمد حنبل، ج 6، ص 59؛ المغازى، ج 2، صص 430 - 431؛ الکامل فى التاریخ ، ج 2، ص 197. 79- تفسیر الطبرى، ج 18، صص 71- 74؛ مسند احمد حنبل، ج 6، صص 194 - 198؛ سنن الترمذى ، ج 5، صص 311 - 313 ؛ تفسیر روح المعانى، ج 18، صص 111 - 113؛ تفسیر البغوى، ج 3، صص 328 - 331؛ 81- ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن، ج 15، صص 101 - 103 ؛ جعفر مرتضى العاملى، حدیث الافک، دارالتعارف ، بیروت، 1400 ق. صص 49 - 88.
80- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 49؛ مسند احمد حنبل ، ج 1، صص 76، 95، 107، 108 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 318؛ اسدالغابة ، ج 3، ص 258؛ الاصابة، ج 2، ص 361؛ کنزالعمال، ج 11، ص 711.
81- نهج‏البلاغه، خطبه 216.
82- همان، نامه 50؛ و نیز ر.ک: وقعة صفین، ص 107.
83- وقعة صفین، ص 92؛ نهج‏السعادة، ج 2، ص 92.
84- المحاسن، ص 601؛ وسائل الشیعة، ج 8، ص 428؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 101.
85- ر.ک:مهج‏الدعوات‏ومنهج‏العبادات،الطبعةالثالثة،مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، بیروت ، 1399 ق ص 219.
86- ر.ک: المحاسن، ص 602؛ وسائل الشیعة، ج 8، ص 428؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 101.
87- همان.
89- تفسیر العیاشى، ج 1، ص 205؛ وسائل الشیعة، ج 8، ص 428؛ تفسیر الصافى، ج 1، ص 310؛ تفسیر البرهان، ج 1، ص 324؛ بحارالانوار، ج 75، ص 103.
90- المحاسن، ص 602؛مکارم الاخلاق،ص 171؛ وسائل الشیعة ، ج 8، ص 426؛ بحارالانوار ، ج 75، ص 102، ج 91، ص 253.